امشب ماه کامله شبی که میشد چشمهارو بست و دید
میشد طلوع فردا رو به نقره ای مهتابش باخت
میشد دستها رو بالا برد و آرزو کرد
میشه واسه شبهای مهتابی که گذشته اشک ریخت
میشه خاطره ها رو شعر کرد
میشه واسه تنهایی واسه پیکر مصلوب عشق به دست گرگهای خودخواه امروزی اشک ریخت
چرا آدمها دارند کم میشن
چرا همه عاشق شخصیت گرگ قصه ها شدند
چرا من تنهام چرا تو تنهایی چرا همه از هم میترسیم
ماه تو شاهد باش که همه نور شب ماله تو وای اگه یه شب باشه و تو نباشی
من میگفتم شب عشق با این سیاهی نداره ترسی برام وقتی تو ماهی
تو می گفتی آره من ماهم ولی تو اومدی آسمونتو اشتباهی
همیشه هر وقت ماه کامل بوده برا من یه اتفاق بد افتاده!!..
برا من مفهوم ترسیدن شده از فردا پسفردا!!