دلم تنگ برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره من؟
همون گهواره ای که خاطرم نیست
همون امنیت حقیقی و راست
همون جایی که شاهزاده قصه
همیشه دختر فقیر و میخواست
همون شهری که قد خودم من بود
از این دنیا ولی خیلی بزرگتر
نه ترس سایه بود نه وحشت باد
نه من گم میشدم نه یک کبوتر
نگو بزرگ شدم نگو که تلخ
نگو گریه دیگه به من نمیاد
بیا من و ببر نوازشم کن
دلم آغوش بی دغدغه میخواد
تو این بستر پاییزی مسموم
که هرچی نفس سبز بریده
نمیدونه کسی چه سخته موندن
مثه برگ روی شاخه تکیده
دلم تنگ برای گریه کردن
کجاست مادر کجاست گهواره من؟
این آهنگ تویه غربت تنها آوازیه که با خودم زمزمه میکنم فقط به یاد مامانم که چند سال پیش با هم میخووندیم و حالا خسته از همه ی دو رنگی ها دلم آغوش بی دغدغه بانو صبورم را میخواد
نمیدونه ولی خیلی دوسش دارم
امشب ماه کامله شبی که میشد چشمهارو بست و دید
میشد طلوع فردا رو به نقره ای مهتابش باخت
میشد دستها رو بالا برد و آرزو کرد
میشه واسه شبهای مهتابی که گذشته اشک ریخت
میشه خاطره ها رو شعر کرد
میشه واسه تنهایی واسه پیکر مصلوب عشق به دست گرگهای خودخواه امروزی اشک ریخت
چرا آدمها دارند کم میشن
چرا همه عاشق شخصیت گرگ قصه ها شدند
چرا من تنهام چرا تو تنهایی چرا همه از هم میترسیم
ماه تو شاهد باش که همه نور شب ماله تو وای اگه یه شب باشه و تو نباشی
من میگفتم شب عشق با این سیاهی نداره ترسی برام وقتی تو ماهی
تو می گفتی آره من ماهم ولی تو اومدی آسمونتو اشتباهی
تلخ بودم ،گفتی تشنه ام، شهدت شدم
تیغ بودم،گفتی نازکم، ابرت شدم
بیخبر بودم که گفتی عاشقم مستت شدم
شب میان خامشی راهم شدی
بی ستاره بودم و ماهم شدی
خسته بودم از سراب زندگی
تو دلیل آخرین آهم شدی
بی صدا من سوزش سازت شدم
همنفس،هم شعر آوازت شدم
یادآر آن شب که گفتی مست مست
من خراب چشم پر رازت شدم
فکر میکردم که لیلایت شدم
راز شبها درد فردایت شدم
یوسف زیبای خوش آوای من
تازه فهمیدم ذلیخایت شدم
اینم عکس عروسک دوستداشتنی وشیرینم
پرستش نازنین
امیدوارم پرستش من و همه بچه های هم سنش همیشه شاد باشند
در خیابانهای سرد شب
من پشیمان نیستم
من به این تسلیم می اندیشم
این تسلیم دردآلود
من صلیب سرنوشتم را
بر فراز تپه های قتلگاه خویش بوسیدم
در خیابانهای سرد شب
جفتها پیوسته با تردید
یکدیگر را ترک می گویند
در خیابانهای سرد شب
جز خداحافظ خداحافظ صدایی نیست
من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاریست
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد
و گل قاصد که بر دریاچه های باد میراند
او مرا تکرار خواهد کرد
آه می بینی
که چگونه پوست من می درد از هم
که چگونه شیر در رگهای آبی رنگ پستانهای سرد من
مایه می بندد
که چگونه خون
رویش غضروفیش را در کمرگاه صبور من
می کند آغاز ؟
من تو هستم ‚ تو
و کسی که دوست می دارد
و کسی که در درون خود
ناگهان پیوند گنگی باز می یابد
با هزاران چیز غربتبار نامعلوم
و تمام شهوت تند زمین هستم
که تمام آبها را میکشد در خویش
تا تمام دشتها را بارور سازد
گوش کن
به صدای دوردست من
در مه سنگین اوراد سحرگاهی
و مرا در ساکت آینه ها بنگر
که چگونه باز با ته مانده های دستهایم
عمق تاریک تمام خوابها را لمس می سازم
و دلم را خالکوبی می کنم
چون لکه ای خونین
بر سعادتهای معصومانه هستی
من پشیمان نیستم
از من ای محجوب من با یک من دیگر
که تو او را در خیابانهای سرد شب
با همین چشمان عاشق باز خواهی یافت
گفتگو کن
و بیاد آور مرا در بوسه اندهگین او
بر خطوط مهربان زیر چشمانت
بانو فروغ فرخزاد
سرتو بزار رو شونمو آروم بخواب گل بهار
من پیشتم تا خود صبح چشماتو آروم هم بزار
اونقده بیدار میمونم تا وقتی خوابت ببره
وقتی میخوابی رویا هم ناز نگاتو میخره
کابوسو زندون میکنم خواب بدو میسوزونم
مثه یه گنجشک کوچیک آروم بخواب مهربونم
دستت تو دستای منه عزیز خوب نازنین
چشماتو آروم هم بزار رو شاپره ابرا بشین
تا صبح برات شعرو غزل لالایی عشق میخوونم
چشمهاتو آروم هم بزار من اینجا بیدار میمونم
حافظ خواب تو میشیم من و خدای خوب دل
چشماتو فردا میبینم خوب بخوابی
رضا صادقی
اینم مینویسم تا ............
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که
همین دوست داشتن زبیاست
حالا شب مونده و خاطره ها
نمیدونم چقدر فروغ فرخزاد رو میشناسید من با شعرهاش نفس میکشم
با شعرهاش عاشق شدم و حالا با شعرهاش شب و روز میگذرونم
گناه
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
باز مثه همیشه میخوام یه چیزی بگم ولی نمیتوونم
من گفتم یه دوست خیلی خوب دارم یا بهتر بگم تنها صدای تنهایی های منه
اگه خودتون متوجه حرفاش نمیشید بگید تا من باهاش حرف بزنم
فاتحه (یا هرچی برای شادیه روحش) و نیت یادتون نره